سلام، ای دختر بی مادر تنها !
که میبینم بزیر پای تو اقلیم فردا را
سلام، ای کودک امروز، ای نام آور فردا
که میدانم بفرمان تو ملک آسمانها را
غمت نازم ـ
چرا چشمت پر اندوه است ؟
بدلها رنگ غم میپاشد این چشمان پر اندوه
بخند ای تکسوار شهر تنهائی !
که موج خنده ای گرمت دل انگیز است
بخند ای تک نهال دشت غربت ها !
که از لبخند تو، دنیای انسانها طربخیر است
***
مباش اندوهگین ای تک نورد راه آینده !
نگه کن، همچو دامان طبیعت مادری داری
زمین و آسمان با تو
امید جاودان با تو
خدای مهربان با تست
مباش اندوهگین ای دختر فردا !
ز مادر بهتری داری .
زمان چون باد میپوید
یتیمی بر سر کوچ است
اگر دل بر خدا بندی ـ
یتیمی واژه ای پوچ است
***
لبت را رنگ شادی ده
که پیروزی برویت با لب پر خنده میخندد
نگه بر آسمانها کن ـ
بچشمت ماه میخندد ـ
تمام آسمان با چهره ی تابنده میخندد
در این دنیای پهناور ـ
زمین از تو، زمان از تست، عشق جاودان از تست
لبت نازم بخنده باز کن لب را
که در برق نگاهت کوکب پیروزی آینده می خندد
« تهران ـ چهاردهم خرداد ۱۳۴۷ »